سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
کمیل کسان خود را بگو تا پسین روز پى ورزیدن بزرگیها شوند و شب پى برآوردن نیاز خفته‏ها . چه ، بدان کس که گوش او بانگها را فرا گیرد ، هیچ کس دلى را شاد نکند جز که خدا از آن شادمانى براى وى لطفى آفریند ، و چون بدو مصیبتى رسد آن لطف همانند آبى که سرازیر شود روى به وى نهد ، تا آن مصیبت را از او دور گرداند چنانکه شتر غریبه را از چراگاه دور سازند . [نهج البلاغه]
 
امروز: یکشنبه 103 اردیبهشت 30

در این روزها، از انتخابات زیاد نوشته­ام. زیاد هم صحبت کرده­ام. اما فعلا قصد ندارم هیچ کدام از آن نوشته­ها و صحبت­ها را در «تخته سیاه» بیاورم. دلیل هم نمی­خواهد. این روزگاری که داریم خود بهترین دلیل است. تنها برای دوستانم، برای آن­ها که با هم بودیم و هستیم و خواهیم بود، چند خطی می­نویسم. برای اشک­هایی که فرو ریخت و دل­هایی که شکست. برای بهتی که هنوز هم، سایه­اش ما را در برگرفته است. برای تک­تک آنانی که صحبت کرده­ایم با هم و SMS زده­ایم و نوشته­ایم و خوانده­ایم. برای آنانی که اجازه بدهند، نام­شان را ننویسم:

ما می­مانیم. ما سکوت می­کنیم و می­مانیم. ما می­خوانیم و می­خوانیم و می­خوانیم و می­مانیم. ما می­نویسیم و می­مانیم. ما نظاره می­کنیم و می­مانیم. ما آرمان خویش را حفظ می­کنیم، دم فرو می­بندیم و می­مانیم. دموکراسی را در این عصر غیبت، باور داریم و به نتیجه­ی آن پای بندیم. بی­عدالتی را اما زمزمه می­کنیم و می­مانیم. دست در دست هم قرار می­دهیم برای ساختن ایرانی آباد و آزاد و باز ... می­مانیم.

آزادی را لق­لقه­ی زبان خود می­کنیم تا آن دم که از خاک­مان، سوتکی ساخته شود و خواب بیدادگران را آن کودک فقیر، برآشوبد. ما می­مانیم. ما اخلاق را پاس می­داریم و می­مانیم. با هر چه دروغ است و ریا، دورویی است و فریب، با هر چه تهمت است و ناسزا، مخالفیم و می­مانیم. ما می­مانیم تا شاید روزی از این خواب گران همراه با هم، برخیزیم. ما می­مانیم تا روزی که باور کنیم و ببینیم پیروزی اندیشه را بر جهل. پیروزی آزادی را. پیروزی مردم را.

ما می­خوانیم و می­خوانیم و می­خوانیم، از تاریخ درس می­گیریم و آن را چراغ راه آینده می­کنیم. دل به خدا می­بندیم و تنها از او یاری می­جوییم. ما، دین­مان را، اعتقادمان را، اخلاق­مان را خرج وسوسه­های دو روزه­ی دنیای دیگران نخواهیم کرد. ما می­مانیم و ...

گرگ­ها خوب بدانند در این ایل غریب

گر پدر مرد، تفنگ پدری هست هنوز

گر چه مردان قبیله همه­گی کشته شدند

توی گهواره­ی چوبی، پسری هست هنوز

آب اگر نیست نترسید، که در قافله­مان

دل دریایی و چشمان تری هست هنوز

 

 


 نوشته شده توسط مصطفی حکیمی در پنج شنبه 88/3/28 و ساعت 5:2 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 42
مجموع بازدیدها: 198639
جستجو در صفحه

خبر نامه